آمیـــتیس هدیه خوب خــــــــــــدا

بدون عنوان

برای اولین بار یه نیم ساعت پیش روی زانوت وایسادی به قصد گوگوله کردن و من اونقدر ذوق زده شده بودم که به بابییت زنگ زدم واونم کلی خوشحال شد یه ماهی میشه وقتی روسری سرم میبینی میدونی میخوام برم بیرون و گریه میکنی که بغلت کنم وباخودمببرمت ای دختر ددری مامان سینه ام رو خودت میگیری و میزاری تودهنت و گاهی باهاس بازی میکنی ای شیطون مامانی توی روز حدود۱۲۰سی سی سرلاک برنجی میخوری و گاهی دو وعده.نوووش جااان از ۵شنبه هم فرنی رو کم کم برات شروع میکنم از ۵شنبه عصر تا شنبه ای که گذشت صب لیلا و خوارش اینجا بودن و بعدم رفتن بیمارستان کسری لیلا دیروز که بالاش صحبت میکردم میگفتش به خوهرم گفتن کاش امی تیس رو باخودم دزدیده بودیم و همش جلو چسمامونه الهی دختر نااز...
27 خرداد 1391

بدون عنوان

.. چهارشنبه همین هفته که گذشت بابایی موهاتو زد تا پرپشت تر دربیاد و خیلی خوشگل تر شده بودی وکلی بانمک همش بهت میگفتیم ای کیو سان ای جووونم اگه خدا بخواد اخر هفته میریم شاهین شهر .
27 خرداد 1391

بدون عنوان

١١خرداد حدود٢رسيديم سنندج و تا ١٥هم عصر ٧:٣٠اونجا بوديم و كلي بهمون خوش گذشت مامان اينا خونه رو تعمير كرده بودن روز پدر رو جمعه شب جشن گرفتيم (كمي زودتر) از كارهايي مه ياد گرفتي جديدا اينه كه از شنبه ١٣خرداد براي اولين باز از طرف راستت هم برگشتي و دمر شدي ممممم كردن رو يادت رفت چيزب رو كه داري باهاش بازي ميكني از دستت بيفته سعي ميكني بگيريش و براي اين كار كلي تلاش ميكني و گاهي كه موفق نميشي عصباني ميشي و ميزني زير كريه و اگر اون اسباب بازي رو كسي ور داره گريه ميكني كه برام خيلي جالبه و تازگي داره براي ديدنم و اينكه بغلت كنم كلي ذوق ميكني راستي اين ناه٦مين شيشه ميكسچريه كه داري ميخوري!اونم هر ٤ساعت يه بار و اگه بهت ندم دل كوچولوت ردر ميگيره و...
17 خرداد 1391

بدون عنوان

ديروز برديم دكتر چكاب بشي قد٦٢و ... وزن٦:٣٠٠ دور سر همه چي خوب بود الا وزنگيريت دكتر برات دستور شروع غذا رو كفت يه هفته اي ميشه وقتي منو يا جيزي رو ميخواي ميگي ممممممم اسمتو ميشناسي براي غدايي كه ميخويم اشتياق نشون ميدي و به هبارتي كوفتمون ميكني امروز اورين سرلا برنجيتو برات درست كردم و با لذت خورديش
7 خرداد 1391

بدون عنوان

هم اكنون دو جهل و جهار صبح ٥شنبه هستش.تو و بابا خوابيد و من با كوشي دارم اب ميكنم سه شنبه ٦:٢٥افتادي از تخت و من در استانه سكته بودم گبم،يه ساعن بعد بابا اومد و ما ٧:٣٠بينارستلن ميلاد بوديم.اونجا بهمون نزديكتر بود.خلاصه تا ١٢اونجا بوديم بعد اومديم پوشكتو عوض كردم بعد دوباره رفتيم دكتر هنوز نيومده بود بعد رفتيم بيمارستان انا خميني بعدم خونه جه حالي داشتم تو ماشين اشك ميريختم صبح رفتيم بيمارستان ميلاد بعدم نوبت جراح كرفتيم و بعد جراح خيالمونو راحت كرد خدايا بازم بهمون لطف داشت خدايااا شكرت حدود ١٢ظهر خونه بوديم
4 خرداد 1391

بدون عنوان

..  از ظهر ۵شنبه مامان مهری اومد پیشمون و تا امروز که دوشنبه باشه موند بعدم رفت محلات،که به احتمال زیاد ما هم (به امید خدا) میریم محلات ۵شنبه دختر گلم ز چیزایی که یاد گرفتی اینه که الان حدود یه هفته ،ده روزیه که به اسمت حساس شدی و بهس واکنش نشون میدی و تا میگیم امی تیس فورا سرت رو به سمت صدا میچرخونی و چقدر هم دلبری میکنی الهی دورت بگردم.. دیگه اینکه سرعتت در برگشتن زیاد شده و تا میزاریمت فورا برمیگردی و گاهی خیلی بانمک سرتو رو دستت میزاری و مارو خیره نگاه میکنی،دووورت بگردم من.. علاقه زیادی به خوردنی ا نشون میدی و هر چی که میخوریم با دقت به دهنمدن و دستمون نگاه میکنی طوری که گاهی خوردن برامون مشکل میشه،الهی فدااات بسم... وقتی سوار ماشین...
1 خرداد 1391
1